جدول جو
جدول جو

معنی شرمناک شدن - جستجوی لغت در جدول جو

شرمناک شدن
(خَ زَ دَ)
شرمنده شدن. خجل گشتن. (یادداشت مؤلف) :
از جمال تو وقت جان ستدن
ملک الموت شرمناک شده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ بَ تَ)
اداده. دود. تدوید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ نِ شَ تَ)
تغضﱡب، عصبانی شدن. غضبناک شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَدَ)
خجل گشتن. شرمسار شدن. شرم زده گردیدن. (یادداشت مؤلف) :
شرمنده شد از باد سحر گلبن عریان
وز آب روان شرمش بربود روانیش.
ناصرخسرو.
سخن در میان دو دشمن چنان گوی که اگر دوست گردند شرمنده نشوی. (گلستان). رجوع به شرمنده گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِقَ کَ دَ)
خجل گشتن. شرمنده شدن: زلیخا تنگدل شد و شرمسار. (قصص الانبیاء ص 74).
قلب مشو تا نشوی وقت کار
هم ز خود و هم ز خدا شرمسار.
نظامی.
تا نشود راز چو روز آشکار
تا نشویم از پدرش شرمسار.
نظامی.
مکن پنجه از ناتوانان بدار
که گر بفکنندت شوی شرمسار.
سعدی (بوستان).
- شرمسار شدن از روی، یا در روی کسی، خجل و شرمنده شدن از وی:
تو در روی سنگی شدی شرمسار
مرا شرم نآید ز پروردگار.
سعدی (بوستان).
برادر ز کار بدان شرم دار
که در روی نیکان شوی شرمسار.
سعدی (بوستان).
برهمن شد از روی من شرمسار
که شنعت بود بخیه بر روی کار.
سعدی (بوستان).
ای خداوند ببخشای وگر هر آینه مستوجب عقوبتم در روز قیامتم نابینا برانگیزتا در روی نیکان شرمسار نشوم. (گلستان).
- شرمسارشدن در رخ کسی، محاوره است. (آنندراج). شرمنده شدن در پیش وی:
ور ز تو در قلب من آید غبار
هم تو شوی در رخ من شرمسار.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
اندوهگین شدن. غمگین شدن. غم و اندوه داشتن:
چو ویسه چنان دید غمناک شد
دلش گفتی از غم بدو چاک شد.
فردوسی.
گفت: این حدیث بر ایشان پدید نباید کرد که غمناک شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 140). البته نخواهم که شفاعت کنی که بهیچ حال قبول نکنم و غمناک شوی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 163). محمودیان این حدیثها بشنودند سخت غمناک شدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 235).
ازین آگهی نزد ضحاک شد
ز بس مهر مهراج غمناک شد.
اسدی (گرشاسب نامه).
و پیوسته بسبب عدلی که داشت بشادمانی زیست یک روز غمناک نشد. (قصص الانبیاء ص 37). آنها که مسلمان بودند غمناک شدند. (قصص الانبیاء ص 134). گفت دل خوش دار و از آنچه مردمان میگویندغمناک مشو. (قصص الانبیاء ص 234). و چون خبر قتل او به کیخسرو رسید غمناک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 44). و علی از خبر مالک اشتر عظیم غمناک شد. (مجمل التواریخ و القصص).
خوی فلک بین که چه ناپاک شد
طبع جهان بین که چه غمناک شد.
خاقانی.
این گفت و فتاد بر سر خاک
نظاره کنان شدند غمناک.
نظامی.
و رجوع به غمناک گردیدن و غمناک گشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غمناک شدن
تصویر غمناک شدن
اندوهگین شدن غمگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بانشاط شدن، شادمان گشتن، خوش حال شدن، شادی آفرین شدن، نشاطافزا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد